خیابان ها ساکتند. اما همهمه شان را میشود شنید. قلب خیابان هنوز میزند. گرمب گرمب بم هنوز در پس زمینه به گوش میرسد. گاهگداری ساختمانی چشمانش را باز میکند و خمیازه میکشد. چشمانش مثل همان مثال همیشگیشان، یک کاسه خون، قرمز است. لحظهای بعد چشمانش را دوبازه میبندد. اما کاریش نمیشود کرد. صدای گرمب گرمب گرمب بم هنوز میآید.
گاهی فکر میکنم که این صدای ساختمانهای آجر سهسانتی و کامپوزیتی نیست. این صدا از خیلی پایینتر میآید. موشها آن زیر دارند این طرف و آن طرف میروند. هرچقدر هم که میجوند باز هم فرقی نمیکند. ساختمانها هر روز بیشتر ریشه میدوانند. زمانی که برای فاضلاب کوچهی ما را کندند، تا چند روز فقط ریشههای ساختمان را بیرون میآوردند. آپارتمان ما چند نالهی سوزناک کرد، اما نه بیشتر. پس موشها آن پایین چه میکنند؟
گرمب گرمب نمیتواند مال موشها باشد. مگر موش صدا دارد احمق جان؟ نمیفهمی که صدا مال یک شانه است که خودش را به در بسته میکوبد تا آن را باز کند و بیاید بیرون و عربده بکشد. یک شانه و فقط همین. حتی چشم هم ندارد.
اما خب همهاش صداست. هیچ چیزی نمیسوزد و درختها بیشتر ریشه میدوانند. موشها و شانهها اینجا شکست خوردهاند.
|